دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 2944
تعداد نوشته ها : 4
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب

یکی دیوانه ای آتش بر افروخت  زآن هنگامه جان خویش راسوخت

همه خاکسترش را باد می برد وجودش را جهان از یاد می برد
تو همچون آتشیای عشقجانسوز          

 من آن دیوانه مرد آتش افروز
من آن دیوانۀ آتش پرستم

در این آتش خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عود استخوانم

که بوی عشق برخیزد ز جانم
خوشم با این چنین دیوانگی ها

که می خندم به آن فرزانگی ها
به غیر از مردن و از یاد رفتن غباری گشتن و بر باد رفتن
 
در این عالم سرانجامی نداریم 

چه فرجامی ؟ که فرجامی نداریم
لهیبی همچو آه تیره روزان 

بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا آتش بزن خاکسترم کن     

مِسم در بوته هستی زرم کن

دسته ها :
سه شنبه دوازدهم 9 1387
X